loading...
امر به معروف
محمد بازدید : 8 دوشنبه 28 بهمن 1392 نظرات (0)
امروز 28 بهمن 18 روز میشه که مامانم از کنارمون رفته به جای که همیشه آرزو داشت یک سالی که مریض بود حتی یک بار از خدا شفا نخواست . هر وقت بهش می گفتیم چرا مامان این دعا و می کنی یک بار بگو خدایا همه مریضا و شفا بده من هم شامل اونا بکن برای دلخوشی ما بود می گفت. الن 18 روز که کلمه مامان و می شنوم شاک از چشمانم سرایز می شود و به یاد روزهای که باهم بودیم مدت یکسال توی بیمارستانهای مختلف استانم روی یک تخت توی یک پشقاب با یک قاشق غذا می خوردیم افتم حالم از این رو بخ اون رو میشه . صداش کردم شباها تا دیر وقت به عکسهای آخر مادرم به زجر کشیدن بدن مادرم با بیماری لعنتی ......

سهم من فقط شده اشک با وجود اینکه توی خونه و خیابان همه جا بوی مادرم میده من با تمام این خاطراتم فقط ............

روزهای جعمه و دیگه دوست ندارم بخاطر اینکه ساعت 6 مامانم پر کشید و رفت بی اینکه من و صدا کنه بی اینکه برای اخرین بار صداشو چشماهای زیباشو ببینم حتی صدای نفسش و ازم دیق کرد مدتهاست شبها به آرزوی اینکه امشب میاید به خوابم می خوابم و منتظرم که باهاش برم.

کل خونه منتظریم که مامانی از سفر برگردی دوباره خونه بشه گلستان . 

مامان خوبم تا کی باید منتظر بمانم ؟


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 51
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 62
  • بازدید سال : 140
  • بازدید کلی : 746